دور از تو هوایم پاییزی ست
   چنان برگ ها که با باد پخش می شوند
   هوش و حواس من نیز با یاد تو
    پراکنده می شوند
   آسمان پاییز و هوای قلب من هر دو ابریند
   و آماده گریستن
 
 
  

جدی نگیرید ، سپید بخوانید لطفاً :

بال پرنده ای در بالش
مرده
پیراهن ، پیله ای بر تن
ابریشم
شام
سینه میخواهی یا ران
بانوی سالخورده
سمور را نمی شناسد
و
پالتوی پوست را عاشقانه می پرستد
ماهی را
از میان آب های خروشان ِ ! وانی کهنه
 زنده می خرم تا جلوی چشمانم بمیرد
باغ وحش
جای خوبی است تا کودکم
فرق بین شیر و شتر را بفهمد
و عکسی به یادگار بگیرد
تا پسرش شاید روزی شیر را بشناسد
ما که فالکاریوس یوتاهنیس را نشناختیم
نسل آنها شاید با آدم پایان گرفت
آنروز ها دوربین نبود ، بود؟

 نقشی کشید خالق هستی، نقشی ز عشق

 آب و گل بهم آمیخت و زمین بوی خاک باران خورده گرفت

 عطری ز یاس بیامیختش

  نوری ز مهر بیافزود

                              وتو آمدی

 شاید وقت رفتنم بود

 اما

 تو آمدی که بمانم

 دستانم بوی عطر یاس بگیرد     و

 قلبم لطافت باران

 و    عشق معنا

 و زندگیم

 تو باشی و عشق و بوی خاک باران خورده ...